پارک!
یه زمانی!
چقدر به حال خودمون خوش بودیم و تنها فخرمون صفات انتسابی بود.دوقتی دیگران ما رو از اون حال در میاوردن انگار میخواستن جونمون رو ازمون بگیرن.هزار تا قول و وعده های صد من یه غاز.ک نمیدونم ال میکنیم ول میکنیم...
اما یکم ک بزرگتر شدیم،افتادیم تو موقعیتی که زیاد حال نمیکردیم و فخر ثانویمون،اسباب بازی و عادات شیرین گذشته نبود ،البته نمیتونستن باشن چون میگفتن نمیدونم بزرگ شدی و باید درس بوخونی و ...
...
چار پن سالی گذشت،حدودا پونزده سالمون شد.
دیگه دبیرستانه و...
انحرافمون از دیکدیگه بیشتر شد
اون موقع ها(قهر و آشتی ها)بخاطر اسباب بازی
الانم بخاطر اسباب بازی
ولی این اسباب و اساسیه ی زندگی اون صرفاً سرگرمی...
"برخی قدیمی ترینا الان متضاد ترین،ولی برخی جدیدترا رفیق ترین"
ولی الان هم بعضیا سرگرمن ولی اون سرگرمی کجا و این سرگرمی کجا !
صد شرف به اون!
حالامگه با این قرتی بازیا ارضا میشن؟!
بگردیم کامل ترین راه برای ارضای خودمون پیدا کنیم!
....................................................................................................................
1)توپارک محلمون نوشتم.
2)برنامه خاصی نبود،هویجوری اومد...